هنوز
در فکرِ آن کلاغم در درههای یوش:
با قیچی سیاهش
بر زردیِ برشتهی گندمزار
با خِشخِشی مضاعف
از آسمانِ کاغذی مات
قوسی بُرید کج،
و رو به کوهِ نزدیک
با غار غارِ خشکِ گلویش
چیزی گفت
که کوهها
بیحوصله
در زِلِّ آفتاب
تا دیرگاهی آن را
با حیرت
در کَلّههای سنگیشان
تکرار میکردند.
□
گاهی سوآل میکنم از خود که
یک کلاغ
با آن حضورِ قاطعِ بیتخفیف
وقتی
صلاتِ ظهر
با رنگِ سوگوارِ مُصرّش
بر زردیِ برشتهی گندمزاری بال میکشد
تا از فرازِ چند سپیدار بگذرد،
با آن خروش و خشم
چه دارد بگوید
با کوههای پیر
کاین عابدانِ خستهی خوابآلود
در نیمروزِ تابستانی
تا دیرگاهی آن را با هم
تکرار کنند؟
(شاملو)
تقدیم به دوست عزیزم آرش.ف
چقدر زیبا عکس می گیرید
درود بر شما
ghashang bud amir.vali sujash yekam tekrari bud
امیر الان خوب همش تکراری میشه هی بگم بازم حال کردم با عکست .. یا خیلی عالی بود !!
اینا رو خودت میدونی..
ولی شاملویی که نوشتی با وجود اینکه خیلی به فضای عکس نمیومد ... ولی خیلی خووووب بود... (:
خامان ره نرفته چه دانند ذوق عشق
دریا دلی بجوی، دلیری, سرآمدی
شیخ!
یاد اون روز ها بخیر ...
معرکه است. حرف نداره. انتخاب شعر هم که فوقالعادهست.