Damage


سیگار رو که کشیدی، میتونی بلند بشی، دستاتو باز کنی ، بپری پایین !

حدودا سه چهار ثانیه طول میکشه بخوری زمین ! تو اون سه چهار ثانیه به چی فکر میکنی ؟

من الان دوست دارم حس سقوط رو تجربه کنم ، ولی وقتی رسیدم زمین به جای اینکه یه کش منو برگردونه بالا ، با مخ بخورم متلاشی شم ....

.

.

.

«مفهومی بود این یا مصداقی؟
صوت‌واژه‌یی بود این در آستانه‌ی زایشی یا فرسایشی؟
ناله‌ی مرگی بود این یا میلادی؟
فرمانِ رحیلِ قبیله‌مردی بود این یا نامردی؟
خانی که به وادی برکت راه می‌نماید
یا خائنی که به کج‌راهه‌ی نامرادی می‌کشاند؟»

 

و چه بر جای می‌مانَد آنگاه
که پیکانِ فریاد
                 از چِلّه
                        رها شود؟

نظرات 14 + ارسال نظر
هیچ چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:50 ق.ظ

میان خرده شکسته هایم، برهنه راه می روم، تکه تکه های من شکسته شده را زیر پاهایم نگاه می کنم
این منم، منم که زیر قدم هایم، پراکنده و خرد شده ام
وه! چه خوش شکستی است! چه خوش حادثه ای!
ضرب حادثه چنان محکم که خرده تکه هایم برایم باز نیافتنی است

این بار هر تکه را که دوست می دارم، بر می گزینم! همه ی شوقم، شوق انتخاب است! برگزیدن!
میان دست ها این بار چنان فشرده شده ام که هیچ ام نمانده است
و همه شادی ام از دیدن این هیچ است
فریاد شادی ام تا آسمانها بالا می رود، شوق دویدن ام بر روی شکسته هایم ، درد زخم پاهای برهنه ام را از یادم می برد
این بار که میان تکه تکه هایم ، گم شده ام، زیبایی ام به اوج می رسد
هر تکه را که دوست می دارم، بر می گزینم و در هر جا که دوست می دارم ، از نو می چینم
من منتظرم...منتظر باز هم شکستن .....که آهنگ بودن این است: آهنگ شکستن و باز از نو کنار هم چیدن!

سقوطت مبارک! می شکنی! شکستنت هم مبارک!
از نو ساخته می شوی، زیباتر!

آرش س. چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:52 ب.ظ http://shab_tanha.persianblog.ir

قششششنگه

alive چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:58 ب.ظ http://alive.persianblog.ir

منم سقوط میخوام!
خسته شدم از حس معلق بودن!
پس این جاذبه کجاست؟!؟؟!؟؟!؟!

مریم عرشی چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:41 ب.ظ http://maryamarshi.wordpress.com

فوق العاده است

mahsa پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:10 ق.ظ

حس خوبی باید باشه.تجربه کردی به ما هم بگو..قشنگه ااامیییر

... شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:49 ب.ظ

فکر نمیکنم اون موقع ادم وقت فکر کردن داشته باشه. تا بیام بکم آآآآآآآآآآ . بامممممممممب.
عزرائیل میگه کارت رو تموم کردم.

زهره شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:28 ب.ظ http://www.zohreh_f.persianblog.ir

عالیههه این عکس.

ن.ا.د یکشنبه 11 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:38 ب.ظ

من یه بار سقوط کردم از یه ساختمون چهار طبقه..وقتی ۷ سالم بود اما هیچ چی یادم نیست ..الانم که زنده ام خدا رو شکر....

[ بدون نام ] سه‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:43 ق.ظ

تو اون 4 ثانیه تنها چیزی که میاد تو ذهنم که احتمالا خیلی از زمان مرگش میگذره نگاه معصوم مادرمه
و دستاش که چجوری تو بغلش قفل میشد دوره کمرم

آرش کمانگیر سه‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:14 ب.ظ http://kouhro.blogspot.com/

باید حس عجیبی باشه سقوط و متلاشی شدن ولی من قطعاً در اون چند ثانبه به چیزی جز حس مرگ فکر نخواهم کرد. اگر حس تخیل خوبی داری می تونی 5 ثانیه چشم ها رو ببندی و فکر کنی داری سقوط می کنی: من بعد از این حس رفتم در بهت و ماتم زدگی
ولی این نوع مرگ را دوست دارم

میم الف چهارشنبه 14 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 03:07 ب.ظ

آدمایی رو میشناسم که بعد از پاره شدن کش نمردن و چه بسا زندگی سرخوشانه تری رو به دست آوردن
همونطور که قبلا هم گفتم رسیدن به اون سرخوشی همواره مستلزم دست کم 10 درصد ریسکه نامعقوله
مهمترین کار تصمیم به پریدن نیست بلکه خود پریدنه !

سحر جمعه 16 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:32 ق.ظ

ممنون که به روز شدن وبلاگتو بهم خبر دادی باعث شدی بیام و عکسهای خوب و نوشته هاتو ببینم و لذت ببرم همچنین به لینکهای دوستات هم سر زدم و خیلی برام جالب بود خیلی وقته به دلیل مشغله کاری از خیلی چیزا دور افتادم

منم امیر یکشنبه 18 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:14 ب.ظ http://amirpix.aminus3.com

افرین پسر.ایده ی جالبت خیره میکنه. کاش دخترت یه کمکی شارپ تر بود.
راستی... نیستی

امین شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:18 ب.ظ http://amiiin.wordpress.com

چه عکس خوبی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد