جاده


می‌گذارم هنوز چو نسیمی سبک، از سرِ بازمانده‌ی عمرم بگذرم و بر همه چیز بایستم و در همه چیز تأمل کنم، رسوخ کنم.

 همه چیز را دنبالِ خود بکشم و زیرِ پرده‌ی زیتونی رنگ پنهان کنم:

 همه‌ی حوادث و ماجراها را، عشق‌ها را و رنج‌ها را مثلِ رازی مثلِ سرّی پُشتِ این پرده‌ی ضخیم به چاهی بی‌انتها بریزم،

 نابودِشان کنم و از آن همه لام‌تاکام با کسی حرفی نزنم...(شاملو)



جاده اسالم به خلخال - زمستان 88