آرش
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1387 ساعت 01:27 ق.ظ
کنتراست و نور کم به این ثبت میاید و عظمت و پاکی آسمان نورانی در تضاد با تیرگی زمین غمگین توجه را جلب میکند و در این میان انسانی با رنگی متمایز اما چسبیده به همین زمین !
سارا
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1387 ساعت 11:56 ق.ظ
در اینجا که من افتاده ام خاموش غمم صحرا دلم تنهاست وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست ...
صورتک
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1387 ساعت 12:11 ب.ظ
نمی دانم من خوابم یا خسته بیداری از خود می پرسم من هم آیا خاکستریم کودکی ستاره ای پیشکشم می کندو میگوید ستاره ها نزدیکند
بهنام
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1387 ساعت 12:32 ب.ظ
امیر جان عکس از لحاظ کیفی اصلا در حد عکسهای قبلی نیست و بجز شعر زیر اون چیزی برای گفتن نداره کنراست نامناسب مخصوصا در آسمان از زیبایی کار کاسته
Forough
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1387 ساعت 06:47 ب.ظ
Vali man fekr mikonam mesle hamishe ghashange!
امیرگلابی
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1387 ساعت 10:18 ب.ظ
"این عکس نیست ، بمب اتم است" سانفرنسیسکو کرونیکل "امیرسوکی با این عکس دنیا را تکان داد" نیویورک تایمز "ای استاد مرا دریاب" انسل آدامز "... و دیگر هیچ" بایرام بولوز اوغلو "امیرسوکی با این عکس مرزهای عکاسی را درنوردید" نشنال جئوگرافی "بچه از جلوی اون کامپیوتر پاشو بیا سر سفره غذات یخ کرد" بابای امیر سوکی
امیرگلابی
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1387 ساعت 10:18 ب.ظ
"این عکس نیست ، بمب اتم است" سانفرنسیسکو کرونیکل "امیرسوکی با این عکس دنیا را تکان داد" نیویورک تایمز "ای استاد مرا دریاب" انسل آدامز "... و دیگر هیچ" بایرام بولوز اوغلو "امیرسوکی با این عکس مرزهای عکاسی را درنوردید" نشنال جئوگرافی "بچه از جلوی اون کامپیوتر پاشو بیا سر سفره غذات یخ کرد" بابای امیر سوکی
مهسا
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1387 ساعت 01:02 ق.ظ
او درین دشت بزرگ,
چشمه کوچک بینامی بود.
کز نهانخانه تاریک زمین,
در سحر گاه شبی سرد و سیاه
بجهان چشم گشود.
آتوسا
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1387 ساعت 01:52 ق.ظ
رویای مرگ شاید بهانه ای باشد برای تحمل کابوس زندگی!
آتوسا
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1387 ساعت 02:02 ق.ظ
چنان دل کندم از دنیا, که شکلم شکل تنهایی ست ببین مرگ من را در خویش, که مرگ من تماشایی ست
عاشق این شعر سهرابم که نوشتی :)
آتوسا
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1387 ساعت 02:12 ق.ظ
ببخشید من زیادی دارم کامنت می ذارم برای این عکس :))) ولی در جواب بابک دیناروند به نظرم این عکس برای مفهوم مرگ خوبه یعنی با شعر زیریش همخونی داره و فکر می کنم هدف امیر هم احتمالاهمین بوده.
سلام بابا من کار به کسای دیگه ندارم الانم دوست دارم برم اون بالا بشینم واسه خودم تنهای تنها عکس قشنگیه شاد باشی همیشه از این به بعد به اسم کلنگ میام بهتون نظر میدم
فروه
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1387 ساعت 11:20 ق.ظ
دستها قیرین ِ شب باشند، ستاره ای بایدشان... ستاره یاب باش و رویای مرگ را در آسودگی خواب و خیال، به طرح لبخندی محو بسنده کن...
من مرید این استاد امیر هستم که نظرش در بالا می درخشد. آقایان و خانوم هایی که نظر میدهید! بدانید و آگاه باشید که نهایت و انتهای عکاسی همینجاست. . ولی امیر جدی این عکس در ابعاد این بلاگ نبود. میتونست بهتر باشه داداش. در ضمن خواستی بیای شام بخوری، قبلش ببر گرمش کن! (:
من انتقاد تندی کردم چون خودم عکاسی میکنم میدونم این رو این عکس زیاد کار نشده امیر عکسهای خیلی بهتری داره نمیدونم چرا بعضی وقتها سرسری پست میزنه امیر هنوز بعد از عید ندیدیمت قرار بود بیای خونمون پس چی شد
خیلی جالبه ...با وجود رنگ و آسمون و کویری که اون بالا دلگیره...اما این پایین این آدمی که دراز کشیده نه تنها حس مرگ و خاموشی رو برای من نداره ٬ بلکه یه حس آزاد بودنو هم القا می کنه...یه حس آرامشی که شاید از همون نرمای شنهای کویری و آسمون عظیمی که بالای سرشه ٬ به وجود اومده و آدمو دوباره می کشونه به بالای عکس...و این دفعه دیگه آسمون و کویر بزرگ روبه رو ٬اصلا دلگیر نیست و یه حسی داره بین آرامی و نرمی ونور ....نوری که حالا اون بالا حضور گرمی داره توی عکس....به نظر من این یکی از بهترین عکسایی بود که ازتون اینجا دیدم...آدمو به یه سفر می کشونه ...یه سفر که آخرش البته به نور آسمون ختم می شه و این خیلی لذت بخشه...
امیرگلابی
چهارشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1387 ساعت 02:28 ب.ظ
من با نظر بابک موافقم ، به نظرم عکس های خیلی بهتری داری
وه. چه شبهای سحر سوخته ای من تنها در بستر بی خوابی خویش در بی پاسخ هر ویرانه که از تو در آن یادگاری به نشان داشته ام کوفته ام. ناخداگاه یاد شاملو افتادم.
عارف
پنجشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1387 ساعت 04:11 ب.ظ
ضمن عرض ارادت به بابک خان، بنده هم با کنتراست موافق هستم. به موضوع و حال و هوای عکس میاد. گنگی و ابهام ...
و تو میمانی و آن غم ،آن شادی پس از ماتم ، و تو میمانی و آن عکس تنهایی ، تو میمانی و دریا فراموشی ،دل سپردن بر خاک بی یاری، چه غمگین دردهامان را رو به آسمان میگوییم و افسوس نمیدانیم خدایی در آن بالاست که دل دارد دلی پر ز غمهامان، پر ز ماتم.
بابا حرف نداره هیچم حس مرگ توش نیست با عمق میدانشم خیلی حال کردم شاید یه روز منم رفتم دنبال عکاسی حس زندگی و طراوت و زیبایی جهان پیرامون هم ازش بال می رفت
کوشان سوکی
شنبه 24 مهرماه سال 1389 ساعت 10:30 ب.ظ
بارلاها ای خدای عدل و داد/هر که کرده یادی از ما زنده باد/ما که معتاد رفیقیمو خمار روی دوست/در مرام ما نباشد ترک این نوع اعتیاد
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
کنتراست و نور کم به این ثبت میاید و عظمت و پاکی آسمان نورانی در تضاد با تیرگی زمین غمگین توجه را جلب میکند و در این میان انسانی با رنگی متمایز اما چسبیده به همین زمین !
در اینجا که من افتاده ام خاموش
غمم صحرا دلم تنهاست
وجودم
بسته در زنجیر خونین تعلق هاست
...
نمی دانم من خوابم
یا خسته بیداری
از خود می پرسم
من هم آیا
خاکستریم
کودکی
ستاره ای پیشکشم می کندو
میگوید
ستاره ها نزدیکند
به به......
امیر جان عکس از لحاظ کیفی اصلا در حد عکسهای قبلی نیست و بجز شعر زیر اون چیزی برای گفتن نداره
کنراست نامناسب مخصوصا در آسمان از زیبایی کار کاسته
Vali man fekr mikonam mesle hamishe ghashange!
"این عکس نیست ، بمب اتم است"
سانفرنسیسکو کرونیکل
"امیرسوکی با این عکس دنیا را تکان داد"
نیویورک تایمز
"ای استاد مرا دریاب"
انسل آدامز
"... و دیگر هیچ"
بایرام بولوز اوغلو
"امیرسوکی با این عکس مرزهای عکاسی را درنوردید"
نشنال جئوگرافی
"بچه از جلوی اون کامپیوتر پاشو بیا سر سفره غذات یخ کرد"
بابای امیر سوکی
"این عکس نیست ، بمب اتم است"
سانفرنسیسکو کرونیکل
"امیرسوکی با این عکس دنیا را تکان داد"
نیویورک تایمز
"ای استاد مرا دریاب"
انسل آدامز
"... و دیگر هیچ"
بایرام بولوز اوغلو
"امیرسوکی با این عکس مرزهای عکاسی را درنوردید"
نشنال جئوگرافی
"بچه از جلوی اون کامپیوتر پاشو بیا سر سفره غذات یخ کرد"
بابای امیر سوکی
او درین دشت بزرگ,
چشمه کوچک بینامی بود.
کز نهانخانه تاریک زمین,
در سحر گاه شبی سرد و سیاه
بجهان چشم گشود.
رویای مرگ شاید بهانه ای باشد برای تحمل کابوس زندگی!
چنان دل کندم از دنیا, که شکلم شکل تنهایی ست
ببین مرگ من را در خویش, که مرگ من تماشایی ست
عاشق این شعر سهرابم که نوشتی :)
ببخشید من زیادی دارم کامنت می ذارم برای این عکس :))) ولی در جواب بابک دیناروند به نظرم این عکس برای مفهوم مرگ خوبه یعنی با شعر زیریش همخونی داره و فکر می کنم هدف امیر هم احتمالاهمین بوده.
سلام
بابا من کار به کسای دیگه ندارم الانم دوست دارم برم اون بالا بشینم واسه خودم تنهای تنها
عکس قشنگیه
شاد باشی همیشه
از این به بعد به اسم کلنگ میام بهتون نظر میدم
دستها قیرین ِ شب باشند، ستاره ای بایدشان...
ستاره یاب باش و رویای مرگ را در آسودگی خواب و خیال، به طرح لبخندی محو بسنده کن...
کاملا زنده
رنگ شاد پوشش ادمه زندگی رو تداعی می کنه
عکس زیباییه امیر جان
من مرید این استاد امیر هستم که نظرش در بالا می درخشد.
آقایان و خانوم هایی که نظر میدهید!
بدانید و آگاه باشید که نهایت و انتهای عکاسی همینجاست.
.
ولی امیر جدی این عکس در ابعاد این بلاگ نبود. میتونست بهتر باشه داداش.
در ضمن خواستی بیای شام بخوری، قبلش ببر گرمش کن! (:
من انتقاد تندی کردم چون خودم عکاسی میکنم میدونم این رو این عکس زیاد کار نشده امیر عکسهای خیلی بهتری داره نمیدونم چرا بعضی وقتها سرسری پست میزنه
امیر هنوز بعد از عید ندیدیمت قرار بود بیای خونمون پس چی شد
سلام ... من اومدم !!! چقدر جا موندم !! عکس زیبایست امیر جان
خیلی جالبه ...با وجود رنگ و آسمون و کویری که اون بالا دلگیره...اما این پایین این آدمی که دراز کشیده نه تنها حس مرگ و خاموشی رو برای من نداره ٬ بلکه یه حس آزاد بودنو هم القا می کنه...یه حس آرامشی که شاید از همون نرمای شنهای کویری و آسمون عظیمی که بالای سرشه ٬ به وجود اومده و آدمو دوباره می کشونه به بالای عکس...و این دفعه دیگه آسمون و کویر بزرگ روبه رو ٬اصلا دلگیر نیست و یه حسی داره بین آرامی و نرمی ونور ....نوری که حالا اون بالا حضور گرمی داره توی عکس....به نظر من این یکی از بهترین عکسایی بود که ازتون اینجا دیدم...آدمو به یه سفر می کشونه ...یه سفر که آخرش البته به نور آسمون ختم می شه و این خیلی لذت بخشه...
من با نظر بابک موافقم ، به نظرم عکس های خیلی بهتری داری
ثبت باوقاریه به نظر من
با شعر زیبا هم تکمیلش کردین
وه.
چه شبهای سحر سوخته ای
من تنها در بستر بی خوابی خویش
در بی پاسخ هر ویرانه که از تو در آن یادگاری به نشان داشته ام کوفته ام.
ناخداگاه یاد شاملو افتادم.
ضمن عرض ارادت به بابک خان، بنده هم با کنتراست موافق هستم. به موضوع و حال و هوای عکس میاد. گنگی و ابهام ...
حال و هوای متفاوتی از کویر. عکس و شعر را دوست دارم.
و تو میمانی و آن غم ،آن شادی پس از ماتم ، و تو میمانی و آن عکس تنهایی ، تو میمانی و دریا فراموشی ،دل سپردن بر خاک بی یاری، چه غمگین دردهامان را رو به آسمان میگوییم و افسوس نمیدانیم خدایی در آن بالاست که دل دارد دلی پر ز غمهامان، پر ز ماتم.
مرگ را نمیتوان تجربه کرد، مرگ پایان تجربه است.
م.هایدگر
سلام موفق باشی
ره نیست راه نیست
مه نیست ماه نیست
ما بیرون زمان ایستاده ایم
...
ثبت زیباییه حالا اینقدر از این عکسای کویر بذار تا من درسا رو آخر رها کنم برم
این عکست مرگو زیبا میکنه
یک شیتونیه خاصی توشه که حضوره امیرو میشه توش حس کرد
خودتی مرده! عجبا!!
بازم به کامنت زهره! دمش گرم (;
خیلی خوبه همه چی خاکستریه اما کت سوژه زرد نارنجی مانده.
بابا حرف نداره هیچم حس مرگ توش نیست با عمق میدانشم خیلی حال کردم
شاید یه روز منم رفتم دنبال عکاسی
حس زندگی و طراوت و زیبایی جهان پیرامون هم ازش بال می رفت
بارلاها ای خدای عدل و داد/هر که کرده یادی از ما زنده باد/ما که معتاد رفیقیمو خمار روی دوست/در مرام ما نباشد ترک این نوع اعتیاد