هنوز در فکر آن کلاغم در دره های یوش با قیچی سیاهش با خشخشی مضاعف از آسمان کاغذی مات قوسی برید کج و رو به کوه نزدیک با قار قار خشک گلویش چیزی گفت که کوه ها تا دیرگاهی آن را با هم بی حوصله تکرار می کردند.
گاهی سوال می کنم از خود که یک کلاغ با آن حضور قاطع بی تخفیف وقتی صلات ظهر با رنگ سوگوار مصرش بر زردی برشته ی گندمزاری بال می کشد تا از فراز چند سپیدار بگذرد با آن خروش و خشم چه دارد بگوید با کوه های پیر کین عابدان خسته ی خواب آلود در نیمروز تابستانی تا دیر گاهی آن را با هم تکرار کنند...
عجب شعر محشری! فکر کنم ۲۰-۳۰ باری فقط به صورت ۲ نفری خونده باشیمش!
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
امیر جان عکس وا نشد...
چه زیبا زردی گندم و آسمان کاغذی به نمایش در آمده است.
امیر جان سلام. عکس فضای قشنگی داره. ممنون از ارسال آن.
سلام. وای رنگ ها از توی عکس دارن در می آن. دنبال یک عکس دل تنگ بودم این رو که دیدم همه دل تنگی هام رفت
هنوز در فکر آن کلاغم در دره های یوش
با قیچی سیاهش
با خشخشی مضاعف
از آسمان کاغذی مات قوسی برید کج
و رو به کوه نزدیک
با قار قار خشک گلویش چیزی گفت
که کوه ها
تا دیرگاهی آن را با هم
بی حوصله
تکرار می کردند.
گاهی سوال می کنم از خود که یک کلاغ
با آن حضور قاطع بی تخفیف
وقتی صلات ظهر
با رنگ سوگوار مصرش
بر زردی برشته ی گندمزاری بال می کشد
تا از فراز چند سپیدار بگذرد
با آن خروش و خشم
چه دارد بگوید با کوه های پیر
کین عابدان خسته ی خواب آلود
در نیمروز تابستانی
تا دیر گاهی آن را
با هم
تکرار کنند...
عجب شعر محشری!
فکر کنم ۲۰-۳۰ باری فقط به صورت ۲ نفری خونده باشیمش!