وقتی از سر کار برمیگشتم و خونه ی ما بود، همیشه میدوید سمت منو میپرید توی بغلم.
وقتی هم روی مبل نشسته بودم میپرید روی شکمم بعضی وقتا هم با لگد میزد توی شکمم ! بدجور دلم براش تنگ شده ، گاهی وابستگی مثل یه دونه ی کوچیک رشد میکنه و میشه یه درخت بائوباب .... سلام پارمیس . دلمون تنگ شده برات.
بعضی عکسهات رو ورق زدم و دوست داشتم
همه عکسهات یا بیشترش یه غمی توشه
مخصوصا این یکی و متن زیرش
به گاهنامه عکاسی من هم یه سری بزن
متشکرم
زنبورستان
http://zanboorestan.blogsky.com
سلام....مگه کجا رفته پارمیس؟!دایی امیر؟
ای بابا امیر جان دل اینوری ها بیشتر برای شما تنگ میشه
خوب من به جای تو میبینمش فقط بجای اینکه بزنه تو شیکم من با بچه هام کلی بازی میکنه
والا بابک جان چی بگیم . دل ما هم برای اونوری ها تنگ میشه .
به بچه هات بگو اذیتش نکننا !
ای جان
چه پرتره ی صاف و صوفی. خبری هزت نیستاا
چه عکس قشنگی :) شما هم کم کار شدی.
بدجوری هواییمون کردی
در ضمن به جای این کارا، یکم معرفت داشته باش
salam amir jan
delemoon barat tang shode
umadi samte shomal ye khabari be ma bede ziaratet konim