نفسم گرفت ازین شب، در این حصار بشکن
در این حصار جادویی روزگار بشکن ... (شفیعی کدکنی)
برای استاد شفیعی کدکنی ...
ای کاش آدمی وطنش را / مثل بنفشهها / (در جعبههای خاک) / یک روز میتوانست / همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست / در روشنای باران / در آفتاب پاک. (شفیعی کدکنی)
Photo : 5D+ 24-105
سلام..
به سلامت
سفرت خوش...
ای استاد.
اینو با 5d گرفتی؟ چقد رزولوشنش کمه !! D:
نگاهم نمیکنی !! چه مرگ سختی ست نفس های بیهودهگی!
حس عجیبی داره این عکس مرگ زندگی روشنی تاریکی:)
سلام
وقتی به این عکس نگاه میکنم یاد زندگی خودمون میفتم که تو زندانی هستیم که جای نفس کشیدن نیست فقط بعضی وقتها یه چیزهایی مثل همین قطره ها میان و کمی و فقط کمی به زندگی امیدوارمون میکنن
سپاس از ارسال این عکس
برسان سلام ما را ...
در اینه دوباره نمایان شد
با ابر گیسوانش در باد
باز آن سرود سرخ اناالحق
ورد زبان اوست
تو در نماز عشق چه خواندی ؟
که سالهاست
بالای دار رفتی و این شحنه های پیر
از مرده ات هنوز
پرهیز می کنند
نام تو را به رمز
رندان سینه چاک نشابور
در لحظه های مستی
مستی و راستی
آهسته زیر لب
تکرار می کنند
وقتی تو
روی چوبه ی دارت
خموش و مات
بودی
ما
انبوه کرکسان تماشا
با شحنه های مامور
مامورهای معذور
همسان و همسکوت ماندیم
خاکستر تو را
باد سحرگهان
هر جا که برد
مردی ز خاک رویید
در کوچه باغ های نشابور
مستان نیم شب به ترنم
آوازهای سرخ تو را باز
ترجیع وار زمزمه کردند
نامت هنوز ورد زبان هاست
آبستره ای زیبا با شعری درخور.
خب استاد شفیعی هم مثل بنفشه ها رفت و با خود برد وطن اش را و ما ماندیم بدون بنفشه ها
ماکرو خوبی شده
سلام
تکنیکال و عالی
ممنون آقای سوکی
این چه خوبه