آخرین

 

... و از آن با برگ آخرین سخن گفتم

که پنجه ی خشکش

نومیدانه

دستاویزی می جست

در فضایی

که بی رحمانه

تهی بود (شاملو)

نظرات 13 + ارسال نظر
امیرگلابی سه‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 12:27 ق.ظ

عکس زیبایی شده ،

مریم سه‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 07:59 ق.ظ http://konjedenj.blogfa.com/

اصلا کاری به کیفیت عکس از لحاظ تکنیکی ندارم همین که با دیدنش به اندازه خوندن شعر شاملو قلبم فشرده و سنگین میشه یعنی کارت رو به بهترین شکل انجام دادی

عابد سه‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 09:51 ق.ظ http://www.cloob.com/name/abed1979

هنوز هم
دلم خوش است
به دستانت
هر چند خشک و نازک و شکستنی
در میان این انبوه تنومند
سرد و سیاه
آه، آه
کاش
و ای کاش
بادی نوزد

*********
امیر عزیز
از اینکه با ژرفای نگاهت به زندگی ما هم معنای عمیق تری می دهی، سپاسگزارم.
نگاهت پایدار



صندوقچه سه‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 02:05 ب.ظ http://Ardvisoor.blogfa.com

زیبا بود

مرجان سه‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 05:24 ب.ظ http://myazd.blogspot.com

با تمام وجود از این عکس از نگاه متفاوتتون و از این شعر لذت بردم
مرسی

هادی سه‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 07:50 ب.ظ

عکسها همچنان زیبا و من همچنان مشتاقانه پیگیر

آرش سوکی چهارشنبه 22 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 12:10 ب.ظ http://shab_tanha.persianblog.ir

استاااااااااااااد امیر!
1- ارادت.
2- کم پیدایید.
3- هر موقع امیر از زندگی نا امید میشه میاد اینجا کامنت میخونه!
4- چی ی ی میگن اینجا؟!
5- اینارو بیخیال، چه خبر؟

نهال چهارشنبه 22 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 04:00 ب.ظ

سلام
وااای خیلی قشنگ و کامل بود

محمد فخار چهارشنبه 22 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 06:21 ب.ظ http://mfakhar.aminus3.com/

عکسو ولش کن خودتو عشقه
چطوری داداش؟‌ اجباری چطوره ؟ سخته ؟

خدا به داده ما برسه

منم امیر چهارشنبه 22 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 09:23 ب.ظ http://amirpix.aminus3.com

احسنت. کدر عالیی بستی. از صدقه سری اوون 5D همه ی عکسهات شارپه P: سوژه های جالی داری همیشه. ادیتت هم عالیه. مرسی مرد

زهره پنج‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 11:51 ق.ظ http://www.zohreh_f.persianblog.ir

تناسب شعر و عکس حیرت آور است.....

نادر کهنسال قدیم وند جمعه 24 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 03:17 ق.ظ http://www.nakopix.com

زیباست، و با معنا و کمی دلگیر.

یاسی جمعه 24 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 07:55 ب.ظ


دلگیر" شدی جانا ؟ از عشق نمی دانی
دلدار شدی ما را ، شاید که پریشانی
دور از تو پریشانم ، آتش زده بر جانم
این دیده ی گریان را ، خونین ز چه گردانی ؟
پرواز دو پروانه ، مستانه چو دیوانه
از خویش گسستن را ، آنگه تو به سامانی ؟
آن آتش سوزان را ، حیران شدن جان را
دیدّی و نپرسیدی ، دانم که ز رندانی
دلگیر" منم با تو ! روی سخنم با تو"
در فکر چه هستی هان ؟ اینگونه پریشانی ؟
از عشق گریزانم ، از غصه هراسانم
ای عاشق دیوانه ، این فتنه چه گردانی ؟
گاهی کندم دلخون ، دیوانه مرا مجنون
خوارم کند از افسون ، گوید ز چه خندانی؟
بر سینه زند چنگی ، بر سر بزند سنگی
بر حال دل زارم خندد ز چه گریانی ؟
آخر به سر دارم ، دست از تو نبردارم
ای یار چه خونخواری ، شاید تو به حرمانی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد