اگه ...

دلا از غصه سیاس

آخه پس خونه ی خورشید کجاست ؟‌ ...

دیگه ده مثل قدیم نیس که از آب دُر میگرفت

باغاش انگار باهارا از شکوفه گُر میگرفت :

آب به چشمه ! حالا رعیت سر آب خون میکنه

واسه چار چیکه ی آب، چل تا رو بی جون میکنه .

نعشا میگندن و میپوسن و شالی میسوزه

پای دار ، قاتل ِ بیچاره همونجور تو هوا چش میدوزه

-(( چی می جوره تو هوا ؟

رفته تو فکر خدا ؟ ... ))

-(( نه برادر ! تو نخ ابره که بارون بزنه

شالی از خشکی درآد ، پوک نشا دون بزنه :

اگه بارون بزنه !

آخ اگه بارون بزنه ! ))