آرش فتحی
سهشنبه 13 شهریورماه سال 1386 ساعت 12:31 ق.ظ
شعر بسیار زیباست. عنوان شعر و تناسب آن با تصویر زمینه فوق العاده است.
هنوز در فکر آن کلاغم در دره های یوش با فیچی سیاهش از آسمان کاغذی مات قوسی برید کج و رو به کوه نزدیک با قار قار خشک گلویش چیزی گفت که کوه ها تا دیرگاهی آن را با هم بی حوصله در کله های سنگی شان تکرار می کردند...
چه شوری داره اون لحظه که اولین اشعه های امید ٬ تو نی نی چشم کسی لونه کنه ٬ که تاریکی شب دهلیز رو تاب آورده... ناباوری رو به زیبایی به تصویر کشیدی ؛ اونقدر که حتی اون همه نور تو دل این همه تاریکی ؛ چشمش رو نزده (دستاش حالت تدافعی نداره) . من مطمئنم حتی پلک نزده تا نکنه لحظه ای از این همه نور و امید رو از دست بده. مثل همیشه تبریک
وبلاگ جدید رو تبریک می گم
موفق و پیروز باشی
شعر بسیار زیباست. عنوان شعر و تناسب آن با تصویر زمینه فوق العاده است.
هنوز در فکر آن کلاغم در دره های یوش
با فیچی سیاهش
از آسمان کاغذی مات
قوسی برید کج
و رو به کوه نزدیک
با قار قار خشک گلویش
چیزی گفت
که کوه ها
تا دیرگاهی آن را با هم
بی حوصله
در کله های سنگی شان تکرار می کردند...
سلام خیلی جالب بود.
اگر که بیهوده زیباست شب،
برای که زیباست شب؟!
برای چه زیباست شب؟!
...
چه شوری داره اون لحظه که اولین اشعه های امید ٬ تو نی نی چشم کسی لونه کنه ٬ که تاریکی شب دهلیز رو تاب آورده...
ناباوری رو به زیبایی به تصویر کشیدی ؛ اونقدر که حتی اون همه نور تو دل این همه تاریکی ؛ چشمش رو نزده (دستاش حالت تدافعی نداره) .
من مطمئنم حتی پلک نزده تا نکنه لحظه ای از این همه نور و امید رو از دست بده.
مثل همیشه تبریک
بله
در فراسوی دهلیزش ....
عجب تعبیری
سراغش را در این شب غربت از که بگیرم؟